دل سپردنمون به هم دل سپردنمون به هم ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
گل امید زندگيمون گل امید زندگيمون ، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه سن داره

دو فرشته کوچولو

14 اردیبهشت ماه: پنج ماهگی مبارک جیگرگوشه ها

                                    سلام تربچه های تپل مپلی...صبحتو ن بخیر. خوبین؟ بالاخره وارد ماه پنجم شدیم عزیزای دلم... مبارک خودتون و من وبابایی مهربونمون باشه. خیلی خوشحالم که به این نقطه رسیدیم و تونستیم به سلامتی و خوشی نصف راه سفر 9 ماهمون رو سپری کنیم. ان شاالله به کمک و خواست خدا نصف باقی راه رو هم به همین راحتی و تو یه چشم به هم زدن میگذرونیم و شما به سلامت میاین بغل مامانی... قربونتون برم نف...
14 ارديبهشت 1393

27فروردین ماه به بعد: روزهایی که گذشت...

سلام دردونه های ناز من. خوبین امیدهای زندگیم که با اومدنتون دنیای من و بابایی پر شده از رنگهای خوشگل و جورواجور؟؟؟ خوشین تو دلم؟رفتیم بیمارستان که اذیت نشدین؟؟جون من و بابایی بسته به تپش قلبای کوچیک شماست پس حسابی مواظب هم باشینن نازنینام... دگ حسابی تو دلم جا خوش کردینا برای خودتوووون.٣ماه و 29 روز.دگ ماه چهارم هم داره تموم میشه و من حتی تصور همچین روزی برام یه رویای دور وشیرین بود که فکر میکردم دست نیافتنی خواهد بود برام.....مامان فدای اون تکونای ریزتون بشه نفسای مامان که گاهی با احساسشون حتی حرفم قطع میشه و زودتمرکز میکنم رو دلم که بیشتر حستون کنم... اول از همه باید بگم که خیلی عصبانیم وقتی دارم این ...
13 ارديبهشت 1393

تسلیت شهادت امام هادی(ع)

                                        ای وای دوباره شام غربت سر زد چاووش عزا به خانه‌ی دل در زد در شهرِ جفا، مرد صفا تنها شد چهارم علی از دیار فانی پر زد ........ امروز که زمین و آسمان می گرید از بهر غریب سامرا می گرید جا دارد اگر که شیعه خون گریه کند چون مهدی صاحب الزمان می گرید... غروب غریبانه دهمین آفتاب ولایت، بر رهروان راه مقدسش تسلیت باد!   ...
13 ارديبهشت 1393

26فروردین ماه: آرامش قبل نه آرامش بعد از طوفان

                          سلام قند عسلام، نازدونه هام، کلوچه های شیرین مامان خوبین؟ ببخشید دیر اومدم آخه مامانی رفته بود عمل واسه اینکه شماها سفت تو دلش بمونین و جاتون راحت باشه وبعدشم اینترنت نداشتم قول میدم دگ زود به زود بیام و باهاتون حرف بزنم... همیشه از تایپ بدم می اومد اما الان به عشق وجود نازنین شما و امید اینکه یه روز که قد کشیدین با چشمای نازتون نوشته هامو میخونین با کلی حوصله میشینم و براتون  تایپ میکنم... تا باشه از این تایپ هااااااااااااااا......... خوب جیگر گوشه هام این...
9 ارديبهشت 1393

21فروردین ماه: ورود به ماه چهارم

سلام شیرینای من خوبین خوشملام؟ امروز پنج شنبه ٢١فروردین هست.(١٩ تولد دایی کوچیکه بود و جای دوتا فرشته کوچولو که کلی همه جارو بهم بزنن خیلی خالی بود ). ببخشید باز دیر کردم و منتظرتون گذاشتم... این دفعه هیچ بهونه ای ندارم که بیارم و فقط تنبلی کردم و نیومدم.معذرت. منتظر سونوی ان تی بودم و بعدشم که تازه اینترنتم وصل شده ضمنا یکبار هم اومدم و براتون یه چیزایی نوشتم که دستم خورد وپاک شدن همه منم دگ اعصابم خورد شد و دوباره ننوشتم... خوب حالا بگم این روزا چطور گذشتن... روز سیزده بدر باکلی التماسی که به بابایی کردم راضی شد که بامامانیم اینا و خاله پروین و خاله زینب اینا بریم باغ مامان اینا... به همه گفته بودیم ...
21 فروردين 1393

10فروردین ماه: اولین پست بابایی برای فرشته ها

((هو خالقٌ)) سلام جیگرهای بابا خوشگلهام خوبین؟ ببخشین که دیر فرصت شد بیام براتون بنویسم . گلهای بابا امیدوارم حالتون خوب باشه و تو دل مامان بهتون خوش بگذره و هر چه زودتر این ٦ماه باقیمانده تموم بشه و صحیح و سالم بیایین تو زندگی من و مامان. ما هردو داریم روزها را میشماریم که شماها رو بغل کنیم البته اینو بگم که من سال بعد عید بغلتون میکنم اخه من تا حالا به بچه های زیر ٦ ماه فامیلها نگاه هم نکردم وهمه منتظرن ببینن من برای بچه های خودم چه عکس العملی نشون میدم. مامان هم کلی تهدیدم میکنه که باید تو بیمارستان بغل و بوستون کنم ...خدا به دادم برسه . فقط ازتون خواهش میکنم که بابایی باشین ،مال ب...
10 فروردين 1393

10فروردین ماه: بدقولی مامانی فرشته ها

عزیزای دلم سلام. خوبین نازنینای من؟ ببخشید دیر اومدم و باز ببخشید که بدقولی کردم...هم من هم بابایی شماها که مارو میبخشین نه؟؟؟؟ خوب تقصیر خودتونه ما نتونستیم بیایم اینجا و براتون دل نوشته هامونو بذاریم... دیشب که شب تولدم بود مامانیم برای شام دعوتمون کرده بود. خاله پروین اینام که از مسافرت اومده بودن خونه مامانیم اینا بودن. من عصر حالم یکم بد شد درست وقتی که دختر داییم از پیشم رفت و تا خاله پروین و بچه ها بیان بهم سر بزنن بدتر و بدتر شدم... مامانیم اومد و برام اسپند دود کرد و کلی قربون صدقه ام رفت اما حال من اصلا بهتر نمیشد که هیچ بدتر هم میشد... انگار از قطار پیاده شده بودم گوشام میگرفت و سرم از درد دا...
10 فروردين 1393

9فروردین ماه: تولد مامانی ویه اتفاق یا یه توهم خوب

قندعسلای مامان سلام خوبین؟خوشگلای من امروز کاری کردین که بیشتر عاشقتون شدم...نمیدونم شاید هم مامانی توهم زده و به خودش تلقین میکنه.... امروز ٩ فروردین روز تولد مامانیه. ٢٤ساله شدم امروز و بقول بابایی دگ دارم پیر میشم اما امسال برعکس همیشه هیچ نگرانی از این مثلا پیر شدن ندارم و بیشتر خوشحالم که دارم با گذشت عمرم بهتون نزدیکتر میشم و دوست داشتم الان تولد٢٥ سالگیم بود تا زودتر شماهارو تو بغلم میگرفتم و اینقدر واسه این فاصله کوچولو غصه نمیخوردم...  نازنینای من امروز یه اتفاقی برام افتاد که جز یه دوست وشماها به کس دگ ای نگفتم... صبح ساعت ١١ که از خواب بیدار شدم متوجه شدم که رو شکمم خوابیدم یکم ترسیدم و زود خودمو جابه جا کردم و ر...
9 فروردين 1393