دل سپردنمون به هم دل سپردنمون به هم ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
گل امید زندگيمون گل امید زندگيمون ، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

دو فرشته کوچولو

10فروردین ماه: بدقولی مامانی فرشته ها

1393/1/10 16:31
نویسنده : مامان مینا
306 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزای دلم سلام.ز

خوبین نازنینای من؟

ببخشید دیر اومدم و باز ببخشید که بدقولی کردم...هم من هم بابایی

شماها که مارو میبخشین نه؟؟؟؟

خوب تقصیر خودتونه ما نتونستیم بیایم اینجا و براتون دل نوشته هامونو بذاریم...

دیشب که شب تولدم بود مامانیم برای شام دعوتمون کرده بود.niniweblog.com

خاله پروین اینام که از مسافرت اومده بودن خونه مامانیم اینا بودن.

من عصر حالم یکم بد شد درست وقتی که دختر داییم از پیشم رفت و تا خاله پروین و بچه ها بیان بهم سر بزنن بدتر و بدتر شدم...

مامانیم اومد و برام اسپند دود کرد و کلی قربون صدقه ام رفت اما حال من اصلا بهتر نمیشد که هیچ بدتر هم میشد...ح

انگار از قطار پیاده شده بودم گوشام میگرفت و سرم از درد داشت میترکید جوری که میخواستم با مشت بزنم تو سرم...ک

بخاطر وجود شما نی نی های شیطون هم که نمیتونستم مسکنی چیزی بخورم فقط بیحال افتاده بودم ومنتظر بابایی بودم و همش فکر میکردم که اگه بابایی بیاد حالم بهتر میشه...

ساعت ١٩ زنگ زدم به بابایی و گفت امروز کار داشتن و بخاطر اصرار من کارگاه رو سپرده به کس دگ و راه افتاده داره میاد.منم فقط گفتم زود بیااااااااا

ساعت ٨-١٠/٨بود که باز زنگ زدم و عصبی هم شده بودم میدونستم حتما رفته کادو بگیره برام که دیر کرده. وقتی جواب داد پیش دستی کرد و خییلی جدی گفت : اه ه ه ه ه ه ه ماشین خراب شده یک ساعته تو راه موندم دارم راه میفتم دگ...(بابای نامرد جوری گفت که کاملا باور کردم).

باخودم گفتم دگ نمیتونه بره کادو بگیره مخصوصا که بهش گفتم حالم بده زود بیااا....

حالم اینقدر بد بود که بیخیال کادو و تولد شده بودم وفقط سعی میکردم یکم سالاد درست کنم وباشامی که مامان آورده بود سروش کنم و زود بریم بخوابیم بلکه بغل بابایی یکم آروم بگیرم و بهتر بشم...

ساعت ٣٠/٨ بود که بابایی با سروصدا رسید خونه...حتی نتونستم استقبالش برم و تو همون آشپزخونه موندم تا بیاد پیشم...

وقتی بابایی اومد تو آشپزخونه، زودی پریدم تو بغلش و مثل اینکه دکترم رو دیده باشم شروع کردم به دادن گزارش شرح حالم...

تا رسیدم به اون قسمتش که گوشام هی میگیره عشقم برگشت گفت که صبر کن فکر کنم بتونم این یکی دردتو خوب کنم...

اصلا به کادو فکر نمیکردم و همش میخواستم عکس العملی نشون ندم که بابایی فکر کنه ناراحت شدم (در حالیکه واقعا ناراحت نبودم)...

یهو دیدم بابایی از جیبش یه بسته کوچیک در آورد و گفت : ببین شاید این گوشاتو خوب کنه...

حدس زدم شاید گوشواره گرفته باشه.آخه یه مدال فیروزه داشتم که همش میگفتم باید برای این گوشواره پیدا کنم...اما چون کلی گوشواره نقره وطلا داشتم میگفتم گوشواره نیست.

وقتی بازش کردم دیدم واااااااای ی ی ی.از اون گوشواره آویزهای بلند که تهشون توپ وصله و من قبلا پیشش گفته بودم یک سری از اینا میخوام بگیرم و یادش مونده بووود( بابایی سربه زیر اما ...).

خیلی خوشگل و ناز بودن و بابایی کلی سلیقه به خرج داده بود تو زمان کمی که داشت.کلی ذوق کردم و پریدم بغلش وکلی بوس کردیم همدیگر رو و کلی ازش تشکر کردم...

بعد باهم رفتیم جلو آینه اتاق خواب انداختیمشون گوشام و کلی لاو ترکوندیم...ئ

واقعا بابایی یه چیزی میدونست که میگفت...وقتی برگشتیم آشپزخونه من حالم بهتر شده بود وبابایی مسخره ام میکرد ومیگفت ٥٠٠تومن گوش من سهله دردای کل فامیلمو خوب میکرد... من هی میگفتم که نه بخاطر اینکه تو اومدی پیشم و همینطور سرم گرم شد یادم رفت گرفتن گوشام که رو اعصابم بود...

خوشگلای مامان سرتونودرد آوردم ببخشید.دگ باید به پرحرفیای مامان مثل بابایی عادت کنین...niniweblog.com

 

خلاصه اینکه بابایی بقیه کارای شام رو انجام داد و آورد هر چند من نتونستم بخورم و نگه داشتم برای امروز صبح...بعدشم یکم باهم دراز کشیدیم و بابایی اینقدر خسته بود وخودم بی حوصله که نتونستیم بیایم بهتون اینجا سربزنیم اما همش که دراز کشیده بودیم باهاتون حرف میزدیم و به یادتون بودیم...

بوووس برای نی نی های مهربون خودم...

من و بابایی عاشقتونیم و برای اومدنتون بی قراریم...

خوب دگ قند عسلام دوستم خاله شهناز داره میاد پیشم باید برم آماده شم...

١٣بدر که احتمالا تو خونه هستیم میام و براتون مینویسم اگه هم که نبودم وعده دیدار ما ١٦ فروردین،روز اول هفته ١٣ تو سونوی دی...

خوب باشین تا اون روز مامانی...

بوووووس بوووووسوو

بابای

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

حقدوست
10 فروردین 93 16:27
سلام و درود بر شما گرامی وبلاگ خوب و جالبی دارید. در ادامه راه موفق باشید. ضمن تبریک سال نو، شما بزرگوار برای مطالعه مطالب زیر دعوت شده‌‌اید: ****************** جملات بسیار زیبا و خواندنی و قابل تأمّل ****************** احادیث بسیار زیبای هفته # وظایف دوست در حق دوست # یکی از نشانه‌‌های پستی و رذالت # بوسه بر لب فقط برای دو نفر ****************** اعمال و ادعیه عید نوروز دعایی ناب از حضرت علی(ع) در نوروز برای دفع بلا در طول سال آداب و ادعیه پوشیدن لباس نو و تازه ****************** نجس‌‌ترین و پلیدترین چیز دنیا چیست؟ ****************** توصیه می‌‌‌کنم از باقی صفحات وبلاگ هم بازدید کنید. منتظر حضور و نظرات ارزشمند شما گرامی هستم www.bia2mofid.persianblog.ir
عسل بانو
10 فروردین 93 16:40
عزیزم انشالله سلامت باشی واسه منم دعاکن واسه تموم مامانای منتظر
مامان مینا
پاسخ
عزیزم دعای همیشگی من برای مامانای منتظر سبز شدن دامنشونه.انشالله به زودی ی ی ی ی