دل سپردنمون به هم دل سپردنمون به هم ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
گل امید زندگيمون گل امید زندگيمون ، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

دو فرشته کوچولو

لحظه ی تحویل سال با دو کوچولوی ناز

1392/12/29 21:01
نویسنده : مامان مینا
257 بازدید
اشتراک گذاری

 

                        .

نازنینای من سلام

میدونم که خوبین پس نمیپرسم دگ.الان ساعت ٢٠:٠٧ دقیقه ست و دقیقا ٢٠ دقیقه و ٢٥ ثانیه تا اومدن بهار باقی مونده و ننه سرما دگ راه افتاده و الاناست که بهار از راه میرسه.

لحظات خیلی خوبی هست.همه ی امیدم به اینه که سال بعد اومدن بهار رو با ثمره های عشقمون که شماها باشین جشن میگیریم و برای رسیدن همچین روزی لحظه شماری میکنم.

تو این دقایق آخر سال و لحظات تحول طبیعت که هر کس دعایی میکنه منم دعام برای امسال که آغازش تو ایام فاطمیه هست و من همش دلم با حضرت فاطمه ست اینه که بحق اون حضرت که مادر هممون هست همه ی مامانای منتظر نی نی هرچه زودتر بتونن نی نی های سالمشون رو بغل کنن و بتونن توی تربیت و پرورش نعمت های بهشتی که خدا بهشون داده موفق و سربلند باشن.از خدای مهربون میخوام سلامتی رو از همه اونایی که ازش برخوردارن نگیره و به همه اونایی که تو همچین لحظاتی درگیر سلامتی شون هستن رو سلامتی ببخشه که بزرگترین موهبت خدا به بندگانش هست و خیلی دعاها و خواسته های دگ...الهی آمین

نوروز93

از خونواده کوچیکمون بگم براتون.کمتر از یک ربع به تحویل سال جدید مونده و من و بابایی پای تلوزیون هستیم البته من رو تختم و بابایی کنارم نشسته وشبکه ٣رو میبینیم.امسال برای اولین بار من نتونستم سفره هفت سین بچینم آخه یکم حال ندار بودم و هم اینکه نتونستم برم و وسایل جدید بگیرم برای تزئین سفره انشاالله سال بعد باهم یه سفره خوشگل میچینیم که همه مهمونامون کیف کنن.

جیگرای من حالا دقیقا ٦ دقیقه مونده تا تحویل سال و بابایی اومد کنارم تا باهم باشیم تو این لحظات و باهم مشغول زمزمه قرآن باشیم.عزیزای مامانی این چند دقیقه رو با بابایی هستم بعد تحویل سال باهم براتون مینویسیم...

همش به یادتونیم اما و بابایی دستش رو دل منه و داره لمستون میکنه و هر چهارتایی بغل همیم...

نازگلام سال تحویل شد.عیدتون مبارک خوشگلام.امیدوارم سالی سرشار از خوشی و سلامتی پیش رو داشته باشین و باهم و در کنار هم نیمه دوم سال به یادموندنی رو بدون هیچ مشکلی تجربه کنیم.خیلی دوستون دارم پاره های تنم.میدونم الان کلی تو دلم تکون تکون خوردین.بابایی بوستون کرد اول شما رو بعد هم منو.دگ دارم حسودی میکنمااااااااا.....

فردا همه راه میفتن برن مسافرت و فقط منو بابایی تو شهر میمونیم از نزدیکان برای همین ما هم فردا رو میریم دهات بلکه یه جورایی این روزای تنهایی رو بگذرونیم.پس چند روزی نیستم و بعد میام براتون مینویسم.

مثل همیشه به خدای مهربونم میسپارمتون.بووس بووس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)