دل سپردنمون به هم دل سپردنمون به هم ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
گل امید زندگيمون گل امید زندگيمون ، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

دو فرشته کوچولو

21فروردین ماه: ورود به ماه چهارم

1393/1/21 12:19
نویسنده : مامان مینا
352 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیرینای من

خوبین خوشملام؟

امروز پنج شنبه ٢١فروردین هست.(١٩ تولد دایی کوچیکه بودniniweblog.comو جای دوتا فرشته کوچولو که کلی همه جارو بهم بزنن خیلی خالی بودniniweblog.com).

ببخشید باز دیر کردم و منتظرتون گذاشتم...

این دفعه هیچ بهونه ای ندارم که بیارم و فقط تنبلی کردم و نیومدم.معذرت.

منتظر سونوی ان تی بودم و بعدشم که تازه اینترنتم وصل شده ضمنا یکبار هم اومدم و براتون یه چیزایی نوشتم که دستم خورد وپاک شدن همه منم دگ اعصابم خورد شد و دوباره ننوشتم...

خوب حالا بگم این روزا چطور گذشتن...

روز سیزده بدر باکلی التماسی که به بابایی کردم راضی شد که بامامانیم اینا و خاله پروین و خاله زینب اینا بریم باغ مامان اینا...

به همه گفته بودیم که قراره خونه بمونیم و وقتی شنیدن مامانی باز شال وکلاه کرده که بره بیرون شاکی شدن اما من که حرف گوش بده نبودم برای همین زودتر از بقیه بعد از کلی گشتن برای گرفتن انگور تو این فصل که من خوابشو دیده بودم، از شهرخارج شدیم وخیلی هم زود رسیدیم جلو در باغ. اما در قفل بود و نتونستیم داخل بریم و نشستیم با بابایی از تنقلاتی که گرفته بودیم خوردیم و زنگ زدیم و خواستیم باباییم اینا زود بیان که اونام گفتن تو ترافیک موندن و کلی مسخرمون کردن که کسی که نمیخواست بره حالا زودتر از همه جلو باغ تلپ شده.خلاصه رسیدن و باهم رفتیم داخل.

سیزده بدر چندان جالبی نبود و فقط به خوردن و شستن و یکم حرف سپری شد و کسی نبود که یکم خوش بگذرونیم و منم که شدیدا درد پهلو داشتم همش داخل خونه موندم و دوتا م بخاری برقی دوطرفم گذاشته بودن که اصلا نمیتونستم تکون بخورم ، درحالیکه من همیشه سرآشپز بودم و به سیخ کشیدن یا مراقبت حین پخت سیخ ها از دست مردای شکمو به عهده من بود و این بار فقط به سیخ میکشیدم و میسپردمشون دست گرگها وحتی اجازه نمیدادن بلند شم از پنجره نظارت کنم چه برسه به اینکه برم پایین و بالاسرشون وایستم...

خلاصه گذشت دگ . شب خسته و کوفته با تحمل کلی ترافیک برگشتیم خونه و دوباره روز از نو و روزی از نو...

یه چیز جالب:

وقتی تو ترافیک بودیم یه بچه توماشین بغلی سرشو از پنجره آورده بیرون و به ما نگاه میکرد و ماهم کلی ادا در میاوردیم براشniniweblog.comکه بابایی گفت :مینا نی نی های ما دوتا شدن تو چجوری میخوای تو ماشین نگهشون داری و کدوم رو بغل میکنی و اینکه همش دعوا میشه. من که تو این مدت همچنان داشتم به اون کوچولو نگاه میکردم دیدم یه بچه دگ لنگه همون از جلوی پاهای مامانیش بلند شد و دوتایی به زور سرشونو آوردن بیرون با کلی ذوق به بابایی گفتم برگرد نگاه کن اونجوری نگهشون میدارم که بابایی هم وقتی برگشت دیدشون انگاری شماها رو دیده بود کلی ذوق زده شده بود و میخندیدniniweblog.com...خیلی ناز بودن خداحفظشون کنه و انشاالله خدا شماها رو هم مثل اون نی نی ها صحیح و سالم برسونه بغلمون تا سیزده بدر سال ٩٤...

روز ١٦ که قرار بود برم سونوگرافی صبح ساعت ١٠ بامامانیم راه افتادیم و شکرخدا زیاد معطل نشدیم.دکتر ادیب فربازم اینبار کلی نشونتون داد بهم اما چون من ناشتا بودم شماهام زیاد تکون نمیخوردین وفقط دو سه بار دست و پازدین برای مامانی.واااااااااایniniweblog.com.

تازه این بار یه مماغ ریزه میزه هم داشتین که دکتر نشونم داد و دوباره اندازه و تپش قلبتون روگرفت که خدارو شکرهمه خوب بودن و قدتون ٦٦و٦٣ میلی متر وتپش قلبتونم ١٦٣ و١٥٩ بودن وان تی که فکرکنم دور گردنتون میشد١.٣ بود و سنتون رو هم ١٣ هفته و یکی هم١٢هفته و ٥روز تشخیص داد .خلاصه همه چی روبراه بود.بعد از سونودقیقا ١٠بار تو ساختمونای سونو وآزمایشگاه و دکتر پله ها روبخاطر ناقص بودن سونو بالا پایین کردیم با مامانی و کلی خسته شدیم جوری که شب با کلی ماساز و گریه خوابم برد باز...حالا بعدشم قرار شد ٢٤م برم واسه آزمایش و بعدشم ٢٧ احتمالا برم سرکلاژ.

کلی ذوق و شوق دارم که نتیجه خوب باشه وقبل سرکلاژ برم اولین لباس یا عروسک رو بعنوان جایزه براتون بگیرم البته چون جنسیتتون رو نمیدونم احتمالا عروسک پولیشی بگیرم...

جیگرگوشه هام خواهش میکنم سفت بچسبین به دل مامان که همه وجودم به وجود شماها بسته است و خدایی نکرده اگه...هیچی بیخیال حتی نمیخوام حرفشم بزنیم.

قربونتون برم نفسای مامان به تپش قلبهای کوچیک شما بنده و همش دارم روزا رو میشمارم که بیاین بغلم و کلی شبا با بابایی تو وقت کمی هم که باهم هستیم راجع به اومدنتون و نگه داشتنتون حرف میزنیم و کلی نقشه داریم برای آیندتون.فدای خودتون و باباییتون و آیندتون بشم من که همه زندگیم هستین.

انشاالله بعد از گرفتن جواب خوب آزمایشا قبل از رفتن برای عمل میایم و با بابایی براتون توصیه های لازم رو میکنیم تا اون روز خوب استراحت کنین و سرحال باشین که بعدش مامان یکم باید استراحت کنه و شمام نباید اذیت کنینniniweblog.com.

بوووس از اون لپای ناز مخملیتون.

خیلی دوستون داریم مااااااا.

بابای میوه های زندگیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

فاطمه 127
10 اردیبهشت 93 10:20
سلام مینا جان .خوبی عزیزم؟ من از نی نی سایت میام. از وقتی کلوپ خصوصی شده دیگه نمیتونم بیام آخه به من دعوتنامه نداده بودین...میشه بهم دعوتنامه بدین؟