دل سپردنمون به هم دل سپردنمون به هم ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
گل امید زندگيمون گل امید زندگيمون ، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

دو فرشته کوچولو

گزارش یک ماهه مادر برای دختر

عزیزکم ببخشید که اینقدر دیر اومدم برات بنویسم. خیلی مامان تنبلی شدم میدونم. نمیفهمم روزها چطوری سپری میشن اما از طرفی هم وقتی روزها رو میشمارم که لحظه در آغوش کشیدنت رو تصور کنم احساس میکنم هرروز اندازه یک سال برام طولانی میشه و نمیگذره ...  شکر خدا حالمون خوبه و توی سلامتی کامل هستیم و مدام توسط دکترها و بهداشت و گاهی هم بیمارستان چکاپ میشیم و دیداری تازه میکنیم البته از نوع شنیداری... توی این مدت که نبودم بارها و بارها تنبلی کردی و تکون نخوردی و بند دل مامان رو پاره کردی و تا پای مرگ رفتم و برگشتم وقتی توی بیمارستان صدای قلبت رو شنیدم...دگ تقریبا همه شیفت های درمانگاه مامایی بیمارستان رو میشناسم اونا هم مثل همیش...
14 دی 1393

۱۱آذرماه: ماه ششم انتظار

فرشته کوچولوی من امروز دقیقا شش ماه و سه روز هست که همراه سفر نه ماهه ام شدی که در نهایت منو برسونی به دنیایی که توش مادر خطاب میشم و بهترین حس دنیا رو درک میکنم... همیشه وقتی دارم از احساسم بهت حرف میزنم یاد خاله های منتظری میفتم که چقدر آرزو دارند این روزها رو تجربه کنند.عزیز دل مامان از خدا بخواه برای همه خاله های منتظر هم یه فرشته مثل خودت بفرسته و شادشون کنه.  داریم هفته ۲۲روز پشت سر میگذاریم یعنی هفته ۲۱نحس رو با دنیایی از ترس و دلهره سپری کردیم و با خواست خدا اتفاقی نیفتاد برامون...  حدود ده روزی هست که حرکاتت خیلی منظم شده و هرروز و هرساعت احساست میکنم و دیگه هیچ نگرانی ندارم از بابت سلامتی ات توی دلم...
11 آذر 1393

29ابان ماه: سونوگرافی آنومالی

سلام دخترک ناز من  خوبی فدای تو بشم من؟ عزیزم این پست رو با چند روز تاخیر میذارم برات.  پنج شنبه ۲۹آبان ماه هفته بیستم تمام وقت سونوگرافی انومالی داشتیم برای همین عصری دادایی با بابایی رسوندمون مطب و خودش رفت دنبال کاراش... چون یادمون رفته بود بگیم قبلا وقت گرفتیم یک ساعتی منتظر شدیم تا اینکه سر دیر شدن بابایی به منشی گلایه کرد که اونم گفت باید وقت میگرفتین و بابایی گفت قبلا اینکه کار رو کردیم  واینجوری شد که زودی رفتیم داخل و دوباره دکترشروع به سونو کرد. خدا روشکر همه چیز خوب بود ودوباره دکترباحرفاش کلی ارومم کرد و راضی بود از همه چیز. پس با خیالی آسوده توی تاریکی  ازمطب خارج ش...
5 آذر 1393

۲۳آبان ماه : رفیق نیمه دیگر راهم باش...

عزیز دل مامان الان که دارم این پست رو مینویسم آخرین دقایق نیمه اول سفر نه ماهمون داره سپری میشه.  امروز جمعه بود و طبق معمول بابایی کنارم بود اما یکم دلخوری بینمون بوجود اومده بود که یکم باهم سرسنگین بودیم و روز خاصی نشد که بخام ازش برات بگم اما شکر خدا چندساعت پیش آشتی کردیم و کلی از خودمون محبت در کردیم برای همدیگه...  گلم ما رو بیخیال، فعلا تورو عشق است، تویی که دختر یکی یدونه ناز مامان بودی و سفت این چهار ماه و پانزده روز رو چسبیدی به دل مامان و شدی عزیز دردونه ما...  نفسم جوونم هستی ام دختر خوبی باش و چهار ماه دیگه طاقت بیار و بیا و بشو نور چشمی من و بابایی. راستی امروز مامانیم داشت میرفت برا...
23 آبان 1393

۱۸آبان ماه : انتخاب اسم برای دخترکم

پرنسس مامان امروز چهار ماه و ده روز هست که همدم تنهایی های مامان شدی یعنی دقیقا هجده هفته تمام.  فردا وارد هفته نوزدهم میشیم. ده روز اول محرم رو بابایی پشیمون بود و گذر روزها خیلی راحت بود و امروز که میبینم آبان ماه هم از نصفه گذشته اصلا باور نمیشه... دقیقا یک هفته هست که جنسیتت رو میدونیم اما  بابایی از بس همکاری نمیکنه نتونستیم اسمت رو قطعی انتخاب کنیم و هر شب حرف هامون بی نتیجه میمونه و من در طول روز همش به اسم های مختلف صدات میکنم تا شب دوباره بشینیم به شوری که باز بابایی میزنه زیرش و در میره از زیر کار... برای همینه که همش بهت میگم بابایی نشی و فقط نازگل خودم باشی چون بابایی خیلی تنبله...  ...
18 آبان 1393

۱۱آبان ماه : مونس و آرام دل مادر...

سلام عشقم،امیدم،نفسم،همه کسم،عمرم،جونم،نازنینم، بهترینم، دل آرامم،زیبانگارم،خوبی؟؟؟؟؟ مامانی مرسی که بازم اومدی توی دلم.  مرسی که بازم دلم رو شاد کردی. مرسی که موندی برام تا امروز. نمیدونم چجوری شکر خدا رو بجای بیارم که صدام رو شنید و دوباره دخترم رو بهم برگردوند...  آره دخترممممم،  من دوباره مامان یه پرنسس شدم و دوباره یک قدم به آرزوم نزدیک تر شدم.  امروز یه حال خوشی دارم حالی که بعد کلی ناامیدی به دست آوردمش و این بار خیلی قدرش رو میدونم. امروز دوباره با تمام وجود درک کردم که معبودم فراموشم نکرده و حسابی هوامو داره...  خدایا شکرت  خدایا ب...
11 آبان 1393

۸آبان ماه: ورود به ماه پنجم

نازدونه من امروز دقیقا چهارماه تمام هست که کنج دلم جا خوش کردی و من رو دوباره لایق اسم مادر بودن کردی،این چهار ماه با همه ی تنهایی و سختی ها و استرس هاش گذشت و وارد ماه پنجم میشیم فردا،ماه پنجمی که من ازش هیچ خاطره خوبی ندارم و فقط دعا میکنم به سلامت سپریش کنیم بره و ان شاء الله سلامت بیای بغلم... امروز همچنین پنجمین روز از ماه محرم هست،فردا روز جهانی حضرت علی اصغر هست و من فردا میرم که نذرت رو برای حضرت علی اصغر ادا کنم و بیمه ات کنم به دست طفل شش ماهه امام حسین علیه اسلام و بعدش هم که تاسوعا و عاشورا میرسه و بابایی پشیمون هست و میریم عزاداری اگه مشکلی برای من پیش نیاد و مجبور نباشم استراحت کنم.  گلم از خدا بخواه که سلا...
8 آبان 1393