دل سپردنمون به هم دل سپردنمون به هم ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
گل امید زندگيمون گل امید زندگيمون ، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

دو فرشته کوچولو

29ابان ماه: سونوگرافی آنومالی

1393/9/5 14:48
نویسنده : مامان مینا
1,079 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترک ناز من 

خوبی فدای تو بشم من؟

عزیزم این پست رو با چند روز تاخیر میذارم برات. 

پنج شنبه ۲۹آبان ماه هفته بیستم تمام وقت سونوگرافی انومالی داشتیم برای همین عصری دادایی با بابایی رسوندمون مطب و خودش رفت دنبال کاراش... چون یادمون رفته بود بگیم قبلا وقت گرفتیم یک ساعتی منتظر شدیم تا اینکه سر دیر شدن بابایی به منشی گلایه کرد که اونم گفت باید وقت میگرفتین و بابایی گفت قبلا اینکه کار رو کردیم  واینجوری شد که زودی رفتیم داخل و دوباره دکترشروع به سونو کرد. خدا روشکر همه چیز خوب بود ودوباره دکترباحرفاش کلی ارومم کرد و راضی بود از همه چیز.

پس با خیالی آسوده توی تاریکی  ازمطب خارج شدیم و طبق معمول من شروع به خواهش و تمنا کردم که بریم یکم قدم بزنیم بلکه بتونم چند مغازه هم ببینم که بابایی همچنان مخالفت میکرد و زود گوشیش رو دست گرفت و به داداشیم زنگ زد که هرجا هست بیاد دنبالمون که از شانسم داداشی گفت من فلان پاساژ هستم، پاساژی که کلی وسایل سیسمونی میفروشند. 

از بابایی خواستم لااقل چند متر باقی راه تا پاساژ رو پیاده بریم دگ منتظر نشیم داداشی کارش رو بکنه و بیاد پیشمون. پس راه افتادیم و رفتیم داخل پاساژ و من مستقیم رفتم سمت فروشگاه های سیسمونی و بابایی به ناچار دنبالم اومد.

مثل همیشه بابایی میخاست از اونجا دورم کنه اما من قول دادم چیزی نمیگیرم و بریم فقط قیمت کنیم که تا رفتیم داخل همه قول و قرارهام یادم رفت و یه سرهمی خوشگل ریزه میزه دیدم که دگ هوشم از سرم پرید و اصرارررر که بخریمش و دگ بابایی طفلی تسلیم شد و گرفتیمش و کلی وسایل دگ قیمت کردیم تا داداشی زنگ زد که کارش تموم شده و منتظرمون هست... 

مبارکت باشه نازنینم.مامانیم میگه خیلی کوچیک هست و همون اوایل یکی دو ماهگی تنت میشه انشاءالله... 

وقتی برگشتیم خونه با ذوق سرهمی رو گذاشتم جلوی باباییم و الهیییییییی که چه ذوقی کرد بابایی عزیزم و کلی دعا برای سلامتیت و بعدش هم مامانم رسید و برات صدقه کنار گذاشت و ذوق کرد از دیدن لباس قشنگت که الهی بسلامت بیای و تنت کنیم. 

روز جمعه رو بابایی کنارم بود و شنبه هم چون هوا بارونی بود نرفت سرکار و باهم رفتیم دکتر و جواب سونوگرافی رو نشون دکترم دادیم و شکر دکترم هم راضی بود از نتیجه و دوباره مکمل ها و آمپول هام رو تجویز کردبرام...

از اون روز تا حالا روزهای خوبی داشتیم و همچنان استراحت میکنم و دستورات دکترهام رو عمل میکنم به امیدخدا چهار ماه باقی هم سپری بشه ودلبرکم  بیاد و بشه تاج سرم. 

مامانی خیلی دوست دارم بوووس برای لپ های گل گلیت... 

پسندها (3)

نظرات (0)