کاش رویایی بیش نبود...
دلبرکای مامان میدونم که میدونین من هرلحظه و همهء جا بیادتون هستم و رسیدن ماه شهریور و نزدیک شدن به 26شهریور چقدربرام زجرآور هست...
میدونم میدونین که تنهایی و سختی گذشتن این سه ماه مامان رواز پا درآورد...
ازوقتی رفتین حتی دیگه توی خواب هم نمیدیدمتون و همش غصه میخوردم،اما دیشب بااینکه بهتون فکرهم نکرده بودم اومدین به خابم...
واای که وقتی بیدار شدم چقدر گریه کردم و چقدر قربون صدقتون رفتم و آرزو کردم که کاش خواب نبودم...
خواب میدیدم توی بیمارستان هستم و شما دارین بدنیا میاین...
خیلی لحظه ی شیرین و باشکوهی بود، خیلی خوشحال بودم و همش انتظار میکشیدم بغلتون کنم که دیدم اوردنتون گذاشتنتون توی بغلم...
دوتا دختر ناز خوشگل تپلی...
اصلا باورم نمیشد،اینقدر بوستون میکردم و میچسبوندمتون به سینه ام که واقعا توصیف حسش از عهده بیانم خارج هست ...
یه لحظه باخودم گفتم یعنی به این زودی فروردین شد و زایمان کردم؟؟ ؟
بعدش یادم افتاد که نههههههههه، الان شهریوره و دخترام هستن که سلامت برگشتن بغلم...
توی گیرودار کارای بیمارستان و جمع کردن وسایلتون بودم که ازخواب پریدم و وقتی دیدم همش یه رویای دست نیافتنی بوده توی خلوت و سکوت شب بی صدا گریه کردم و دلم رو آروم کردم اما همه امیدم به تعبیری بودکه خودم کردم از خوابم و اونم اینکه دخملی نازم روخدا برام دوباره فرستاده و من مطمئنم فروردین فرشته ای که میاد پیشم فرشته سفرکرده خودم خواهد بود که برای مدت کوتاهی دلش تنگ شد و برگشت پیش خدا،اما حالا دوباره دلش برای مامانی غصه دارش تنگ شده و میخواد برگرده بغلش...
عزیزم خواهش میکنم این بار پیشم بمون و نذار مامانی دوباره داغ روی دلش بمونه و حسرت بخوره...
خیلی خوشحال شدم ازاینکه دیدمتون قربونتون برم که همه ی زندگیم هستین جگرگوشه های من.
فردا قراره برم سونوگرافی و به امید خدا شاهد تپیدن قلب یکی از فرشته هام باشم.مامانی عزیزم خواهش میکنم خودت روبهم نشون بده و آرامش رو برام هدیه بیار با اومدنت و با تپش قلبت قلبم رو ازبی قراری ها نجات بده...
بوووس بوووس