دل سپردنمون به هم دل سپردنمون به هم ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
گل امید زندگيمون گل امید زندگيمون ، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

دو فرشته کوچولو

31 تیرماه: من ناامید نمیشم...

1393/4/31 1:26
نویسنده : مامان مینا
357 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقت هست که با خودم درگیر هستم و همش باخودم کلنجار میرم که چرا نمیام و وبلاگ جیگرگوشه هام رو آپ نمیکنم...

اخیرا که خیلی توی وبلاگ ها میگردم مخصوصا وبلاگ مامانای منتظر میبینم کسایی رو که مثل خودم تجربه ی جدا شدن بند دلشوون از وجودشون رو داشتن و دیگه حاضر نشدن پست دیگه ای جز خبر جداییشون بذارن و خیلی زود تسلیم سرنوشت و بازیهاش شدن یا به تعبیری خودشون رو باختن و از خدا و قدرتش ناامید شدن...

میدونم و با تمام ذره ذره وجودم درک میکنم سختی رو که کشیدن و میفهمم دلشون خیلی بی تاب میشه وقتی میخوان بدون وجود عزیزشون تیکربارداریشون رو بالای صفحه ببینن یا چشمشون به پستهای سرشار از خاطره های خوشی بیفته که نوشته بودن که ثبت بشه به عنوان یه یادگاری ماندگار اما حالا مایه عذابشون میشه اما همه ی این دردها دلیل نمیشه که کم بیارن و زندگی رو برای خودشون و خانوادشون سخت کنن، دلیل نمیشه که از خدا و نعمت هایی که بهشون داده و از الطافش و اینکه خودش بهتر از خودمون مصلحت ما رو میدونه و در نظر داره غافل بشن و البته بشییییییممممم...

همه ی این حرفها رو بارها و بارها با خودم دوره کردم و به خودم گوشزد کردم که ناامید نشم و از همه ی اون کسانی که از نعمت داشتن بچه محروم هستن و به خوبی دارن زندگیشون رو میکنن و هنوز کلی امید و آرزو دارن درس بگیرم و برگردم به زندگی گذشته ام وشکر کنم که لااقل برای شش ماه هم که شده تجربه مادرشدن رو داشتم ووقتی کسی از بارداری حرفی میزنه منم میتونم اظهار نظر کنم مثل یه ماهی کوچیک توی این اقیانوس بیکران خودم رو بسپرم به دست موجها و فقط از خدا بخام که مواظبم باشه و دستم رو بگیره .بهتر از اینه که بشینم گوشه ی خونه و اشک بریزم و فکر وخیالاتی به ذهنم بیاد که جز ناامیدی چیز دیگه ای جلوی پام نمیذارن...

پس من کاری که دوستای همدردم میکنن رو به هیچ وجه قبول ندارم میخوام این وبلاگ رو تا جایی که توان دارم هرچند دیر به دیربه روز کنم وبا ناامیدی نبندمش.پس تنها دلیلی که باعث شده دیر بیام و پست بذارم ماه رمضون وبه هم ریختن برنامه خواب و کارهام و نبودن لپ تابم بوده وگرنه روزی چندین بار توی ذهنم یابا گوشیم به وبلاگمون سر میزنم ومیخونمشون.

باشروع ماه رمضون که منم یه حس خوبی توی رگهام جون گرفته دوباره برگشتم به زندگی.یعنی دارم با گذاشتن قرار با بچه های فامیل برای رفتن به پارک برای افطار،از سرگیری رژیمم وتحت نظر مشاورتغذیه بودن وقرارگذاشتن برای پیاده روی بعد از ماه مبارک با دوستام و خوندن قرآن و رفتن به مراسمای احیاء ودوباره رفتن به نی نی سایت همه سعیم رو میکنم که خاطرات تلخ گذشته رو از یادببرم دوباره شروع کنم...

تواین مدت دوستای خوبی توی نی نی سایت پیداکردم که اکثرا مثل خودم هستن و مزه ی جدایی رو چشیدن و همدردای خوبی برام شدن و همه باهم عزممون رو جزم کردیم روزهای تلخ انتظار رو برای هم وبه کمک و راهنمایی هم تبدیل به شیرینی و وصال کنیم و به هم دلداری میدیم چیزی که من اخیرا از داشتنش از طرف خیلی از نزدیکام محروم بودم و خلایی که  توی زندگیم باز شده داره جبران میشه با وجودشون و خیلی خوشحالم از در کنارشون بودن و هرروز که میشنوم یکیشون مامان شده باتمام وجود براش خوشحال میشم و دنیایی از امید به مادرشدن توی دلم سرازیر میشه...

برای اون دوستامم که هنوز مثل خودم منتظرن آرزوی داشتن یه نی نی ناز وسلامت میکنم که بااومنش شیرینی رو به زندگیشون هدیه بیاره...

از حال و هوای این روزای خودم بخوام بگم باید بگم که خوبم و در صحت و سلامتی نسبی به سرمیبرم و حال یوسفم و عشقمون و زندگیمون هم داره خوب میشه...

حال رابطمون با خانواده یوسف هم داره خوب میشه و شب نوزدهم رمضان رفتیم بعد از حدود دوماه برای افطاری و کلا از من استقبال خوبی کردن اما فکر میکنم د یوسفم شکست باز.اخه کسی حالش رونپرسید و نگفت که چرا دلگیر بوده و چطور با درد نبودن دخترامون کنار اومده وخلاصه خیلی راحت از کنار همه اتفاقات رد شدن و فراموش کردن و حتی تواین مدت یکبار هم حال مارو نپرسیدن و فقط خودمون بودیم که به همدیگه دلداری میدادیم و آروم میکردیم...

خدا عشقم رو برام زنده نگه داره که بودنش کنارم برام یک  دنیا آرامش و روحیه وانرژی مثبت هست و خدا رو بخاطر داشتنش و مهربون بودنش بارها شکر میکنم و حالا بیشتر از گذشته عاشق و وابسته اش هستم سلامتی و شادیش رو از خدا خواهانم و میخوام که عشق بی ریا و پاکی و مهربونیش رو برای همیشه توی زندگیم داشته باشم وکنارش تاابد این خوشبختی رو لمس و احساس کنم...

این روزها باز شروع کردیم مثل قبل از نی نی های نداشتمون حرف میزنیم و باز کل کل پسر یوسف ودختر من شروع شده وهر کی یه چیزی میگه و مدام میپریم رو سروکله هم دیگه...خخخخخ باز دیوونه بازیامون گل کرده...

روزها رو با خواب وبیحالی روزه داری و شبها رو تا سحر به وبگردی و صحبت با نی نی سایتیهای خوبم میگذرونم و همه ی تنبلی های خودم رو با گرفتن روزه توجیه میکنم و کارم فقط شده شستن ظرفهای افطار و افطارو سحری درست کردن و دیگه دست به هیچی نمیزنم و منتظرم ماه مبارک تموم شه وبه بر نامه هام برسم تا تابستون بگذره و دیگه دیگه...

خدا کنه همه چیز اونجوری که در نظر دارم پیش بره.

یوسفم امروز میگفت که به احتمال زیاد عیدفطر چهارروز تعطیل بشن و باز بتونیم بریم مسافرت ویه هوایی عوض کنیم.خیلی خوشحال شدم و همش دعا میکنم که تصویب بشه وباز بزنیم به جاده و دور بشیم ازاین خونهو هوای غم گرفته اش که هنوز سنگینیش هردومون رو معذب میکنه.

پسندها (1)

نظرات (4)

مامان نی نی
31 تیر 93 13:29
به امید روزای خوب اینده خوشحالم برات عزیزم خیلی
خاله سانی
2 مرداد 93 23:39
قبل ازاینکه پیامو بازکنی هرچیزی که ارزو داری ازخدا بخواه نامه را بخون كامل بخونش توروخدا ..................................... ..................................... ..................................... ..................................... ..................................... ..................................... بسم الله الرحمن الرحيم السلام عليكم و رحمة الله و بركاته برای اینکه آرزوهات برآورده شند ایمانتو به خدا ثابت کن با ارسال این پیام به 20تا ازدوستات و20دقیقه بعد ارزوت براورده میشه این شوخی نیست بـسـم الله ـ ا لـعـز يـز - ا لـجـبـا ر - ا لـمـتـكـبّـر - ا لـخـا لـق - ا لـبـا ر ئ - ا لـمـصـو ر - ا لـغـفـا ر - ا لـقـهّـا ر ـ ا لـو هـا ب - ا لـر ز ا ق - ا لـفـتـا ح - ا لـلـطـيـف - ا لـخـبـيـر - ا لـحـلـيـم - ا لـعـظـيـم - ا لـغـفـو ر - ا لـشـكـو ر - ا لـعــلـي - ا لـكـر يـم - ا لـمـجـيـد خطر نکن اینها أسمهای برتر خداست ارسال کن به .....................20 امتحان کن حتی اگه باورنداری
مامان مهدی کوچولو
7 مرداد 93 2:53
عزیزم همیشه به خدا ایمان داشته باش مطمئن باش ناامیدت نمیکنه
َشقایق افشار
26 مرداد 93 12:09
امیدتو از دست نده هر وقت صد فیصد قلبت مطمین شد که فقط خدامیتونه کمکت کنه همون موقع فرشته هات دوباره میان