سکوت...
بلبلی خون دلی خوردو گلی حاصل کرد باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
طوطی ای رابخیال شکری دل خوش بود ناگهش سیل فنانقش امل باطل کرد
قره العین من آن میوه دل یادش باد که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد
ساروان بار من افتاد خدا را مددی که امید کرمم همره این محمل کرد
روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار چرخ فیروزه طربخانه از این کهگل کرد
آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد
نزدی شاه رخ و فوت شد امکان حافظ چه کنم بازی ایام مرا غافل کرد
خدایاااااااااااااااااااااااااااااا
دلم داره میسوووزه
دارم خفه میشم
به دادم برس خدای مهربونم
تنهامون نذار که تو هم باهامون نباشی هیچیییییم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی