17خرداد ماه:باز هم بغض
امروز روز شنبه ست قراره باز برم به بیمارستان بهشتی که از جواب آزمایشات دخترکام خبر بگیرم و برای همین خیلی دلم گرفته...
میترسم برم اون بیمارستان...
دیشب همش خواب میدیدم رفتم و حالم بد شده مثل وقتایی که فرداش امتحان داشتم و شبش کلی خواب وحشتناک میدیدم...
خیلی برام سخته برم و باز تو سالن اون بیمارستان قدم بردارم جایی که تا 10 روز پیش با خوشحالی و افتخار توش قدم میزدم و همش باخودم میگفتم که 4ماه دیگه با فرشته هام تو این سالن قدم خواهم زد اما خدا برام چیز دیگه ای خواست...
این 10روزی که گذشت برامون مثل یک عمر بود...همش بغض، همش دلتنگی، همش گریه،همش خوندن قرآن و سوره والعصر وفوت کردن به روی هم، همش دلداری به همدیگه و بعد آروم اشک ریختن، همش افکارآزار دهنده و دنبال دلیل گشتن توی سایتها و همش امید به آینده و مخصوصا تموم شدن تعطیلات...
خدایا فرشته هام رو پیش خودت نگه داشتی ازت راضی ام و شاید لیاقت داشتنشون رو نداشتم اما بحق این ایام عزیز و مبارک وبحق صاحب الزمان (ع) قسم ات میدم که آرامش رو به زندگیمون برگردون و مواظب سلامتی یوسفم باش که تحمل زجر کشیدن و دلتنگی اون برام سخت تر از هر دردیه...
عزیز دلم همش میخواد بیرون از خونه باشیم و وقتی بعد از کلی بیرون بودن به خونه برمیگردیم باز دلش میگیره و تا گریه نکنیم آروم نمیشه و من دگ تحمل اینکه بغضم رو با کلی گلو درد قورت بدم تا آغازکننده گریه من نباشم ندارم و همش دلم گریه میخواد...
فعلا همه امیدمون به مسافرت چهارشنبه است اما هیچ ذوق و شوقی نداریم و حتی حرفشم نمیزنیم...
حتی نمیدونیم بریم این سفر رو یا نه...
خدای مهربونم میدونم که هر چی صلاحمون هست رو پیش پامون میذاری و راضییم به رضایت تو وازت خواهش میکنم بهمون آرامش درونی بده و هوامونو داشته باش و نصیب هیچ کس نکن درک این چنین لحظه هایی رو...
همه امیدمون تویی...
ما هنوز ناامید نیستیم و چشم به رحمت بیکران تو داریم و منتظر یه فرشته دگ هستیمممم
خدا جونم به همه کسایی که منتظر نی نی هستن یه فرشته شیطون بده تا همه خونه و زندگیشون رو تسخیر کنه وجونشون رو به لبشون بیارهههههههههههههههههههههههه...