۲۰دی ماه: هفته بیست و هفتم
کوچولوی مامان سلام.خوبی عزیز دلم؟
فدای تو بشم من جیگر گوشه ام، نمیدونی چقدر بی تاب دیدنت و بغل کردنت هستم این روزها.وقتی لباس هات رو میبینم یا جوراب های کوچولوی خوشگلت رو،یا لباس هایی که برای اولین دیدار گرفتیم رو بغل میگیرم دگ هیچ چیزی برام بهتر و زیباتر و خوشایندتر از اون حال و هوا نیست و همش میتونم بگم ساعت ها توی افکارم غرق میشم و به بودنت کنارمون فکر میکنم...
کی این سیزده هفته باقی میگذره و میتونم بغلت کنم و یه دل سیر نگاهت کنم و پر بشم از احساس ناب مادرانگی...
نفس مامان دیروزوقت دکتر داشتم،طبق معمول با نگرانی رفتم پیشش اخه هرکس حتی ماماها وقتی سن بارداریم رو میفهمیدن میگفتن اصلا شکم ندارم و همش نگران این مسئله میشدم که نکنه دخملی مامان رشدش خوب نیس. وقتی این موضوع رو به دکتر مهربونم گفتم، گفتن که دخملی توی توی دلم جا خوش کرده و احتمالا تا آخر شکمم مثل بقیه بالا نیاد اما محض احتیاط یه سونوگرافی نوشت برام و منم همون روز با بابایی رفتم انجامش دادم و شکر خدا جیگرم رشدت هم خوب بود و داشتی بازی میکردی برای خودت و دستت رو گذاشته بودی جلوی صورتت و نمیذاشتی دکتر خوب ببینه و کلا با دکتر و دستگاهش سر جنگ داشتی و هر دو افتاده بودین به جون شکم من...
الهی من فدای اون شیطونی و دلبری هات بشم امید زندگیم...
عشق کوچولوی من خیلی خوشحالم از اینکه دارمت و هر روزم پر شده از عطر خوش حضورت.برام بمون که بی تو هیچم.مراقب خودت باش هستی ام.بوووووس