دل سپردنمون به هم دل سپردنمون به هم ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
گل امید زندگيمون گل امید زندگيمون ، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

دو فرشته کوچولو

15 اردیبهشت ماه: عروسک های ناز مامان

1393/2/15 22:15
نویسنده : مامان مینا
344 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عروسکای ناز من

دخترای خوشگلم خوبین؟؟؟؟؟؟؟

آره دخترام،

 

خاله جونیا من امروز فهمیدم دوتا فرشته از جنس خودم تو دلم هست که درسته که تو سونوی امروز ندیدمشون اما بی نهایت عاشقشون شدم.

مامان فدای اون قد و بالای قوقولیتون بشه عزیزای دلم.

امروز بی نهایت خوشحالم واز خدام خیلی ممنونم که منو به آرزوم رسوند.

شاید ته دلم بخاطر بابایی و تنها بودنش یکم ناراحت شدم اما بابایی مهربون که الهی خدا سایه اش رو همیشه بالا سرمون نگه داره، با خوشحالی که از خودش بروز داد همه چیز رو از یادم برد...

 

 

خوب حالابذارین تا بابایی از سرکار برنگشته ماجراهای امروزمون رو براتون یادداشت کنم...

چند روزی بود که بی صبرانه داشتم روزشماری میکردم که 15م بشه و برم دکتر وبرای فرداش هم وقت سونوگرافی گرفته بودم.اما دوشب پیش که تقویم رو نگاه میکردم متوجه شدم که تو محاسباتم اشتباه کردم و من الان 17 هفته است که پرنسس هام رو هدیه گرفتم پس احتمال دادم که امروز که برم پیش دکتر برام سونوگرافی آنومالی رو نخواهد نوشت برای همین یه فکر شوم وخبیسانه به سرم زد که صبح از دکترای دگ وقت بگیرم وتنهایی برم برای تعیین جنسیت...

 

دیشب با خوندن چند دعا واسه سلامتیتون گرفتم خوابیدم و صبح با دیدن خوابتون ساعت 5 از خواب بیدار شدم.تو خواب میدیدم که شماها یه دختر و یه پسر هستین...

بعد از ساعت 5دگ خوابم نبرد و ساعت 6 بابایی رو بیدار کردم و تا ساعت 7 روباهم سپری کردیم.بعد از رفتن بابایی تا ساعت 8 با لب تاپ خودم رو مشغول کردم و از ساعت 8شروع کردم به زنگ زدن به سونوگرافی ها ووقت گرفتن.

از یک سونوگرافی برای ساعت 8 شب وقت گرفتم که با بابایی برم اما وقتی رفتم مطب دکتر باز همون ذهن خبیسم گفت که بابا پاشو خودت برو یه سونو و حضوری وقت بخواه دگ گ گ گ گ...[تصویر: witch_4_long.gif][تصویر: witch_4_long.gif]

دوباره تو مطب دکتر سعیدی شانس خودم رو امتحان کردم و بالاخره تونستم از سونوی انصاری یه وقت برای قبل از ظهربگیرم...

ساعت 11:38 دقیقه بود که بعد از شنیدن صدای قلبهای ان شاالله همیشه تپندتون، و کنترل وضعیت خودم از مطب دکتر خارج شدم و راهم رو به طرف مطب دکتر انصاری کج کردم...

برای سونوگرافی شماره 13 روبرام یادداشت کرده بودم و بعد از یک ساعت انتظار و خوردن حدود 10 تا شکلاتی که با پسرکی که تو مطب باهاش دوست شده بودم وهمه رو شریکی میخوردیم، وارد اتاق سونوگرافی شدم...

دکتر انصاری کسی هست که ازش خاطره و چهره خوبی تو ذهنم نیست آخه پیارسال سر سقط داداشی یا آبجیتون با وجود همه گریه ها و التماس های بابایی تو اون وقت شب دستگاه سونوگرافیش رو خاموش کرد و دگ حاضر نشد من رو سونو کنه و من نی نی ام رو بدون اینکه بفهمم واقعا افتاده یا نه سقط کردم یعنی اینکه دگ هیچ مراقبتی از خودم نداشتم تا اینکه کارم به بیمارستان کشید و... ولش کنین عوضشش حالا من شماها رو دارم...

خلاصه اینکه با وجود نارضایتیم مجبور شدم دوباره برم پیش همون دکتر...دکتر بعد از بررسی های زیاد و ضربه های پی در پی وپهلو به پهلو کردن من بالاخره گفت که نی نی سمت راستیم دخمله اما هر کاری کرد نی نی سمت چپی پاهاش رو باز نکرد از بس که بچه ام با حیا بود، پس نتونست تشخیص بده و ازم خواست که پیاده روی کنم کمی و باز شیرینی بخورم ودوباره برم برای سونو...

بعد از 20 دقیقه پیاده روی و خوردن کلی شیرینی دگ دوباره برگشتم به اتاق سونو و باز همون کارهای قبلی رو تکرار کردم این بار دکتر با کمی مکث گفت که دختره و من که اینجوری تشخیص میدم و وقتی من ازش پرسیدم که خانوم دکتر برم براشون لباسای چین دار بگیرم گفت که تا هفته 20 صبر کنم و همراه سونوی آنومالی دوباره جنسیت رو بررسی کنم...

قربون هر دوتون برم من نازنینای دوست داشتنیم...

مامانی مگه من بهتون نگفته بودم که مواظب همدیگه باشین و همدیگه رو اذیت نکنین؟؟؟؟؟؟؟

دخمل سمت راستی با شما هستما مامان...

پرنسس من خانوم دکتر گفت که تو به آجییییی( واااای قربون خودت و آجیت) زور میگی و جاش رو تنگ کردی وآجی رشدش کم شده و یه هفته از تو عقب افتاده تو اندازه...وهمینطور گفت که آجی سمت راستی نمیذاره سمت چپی تکون بخوره که مامانی پاهای کوچولوی اون رو هم حس کنه و نمیذاره که پاهاش رو باز کنه که دکتر یه جواب درست و حسابی به مامان بده و مامان رو از انتظار دربیاره...

قربونت برم سمت راستی خودت رو بکش کمی عقب تر جیگر طلای من...

آفرین مامانییییی...

خوب برگردیم سر ماجراهای امروزمون...

وقتی من تو سالن انتظار بودم بابایی مدام بهم زنگ میزد و هی میپرسید که کجااام؟

باشناختی که از من داره میدونست که ممکنه من کجاباشم ،اما من همش طفره میرفتم و نمیگفتم تا اینکه به جان شماها قسمم داد و نتیجه و ازم پرسید و من این بار مجبور شدم که بهش بگم شما دو تا پرنسس خوشگل نازازی هستین تو دلم و بابایی نامرد دوباره شروع کرد به ورد خوندن که میخوام برای دخترام سرویس طلای کفشدوزکی که من قبلا نشونش داده بودم رو بگیرم و لباسای اینجوری و اونجوری و غیره، میخواست من رو حرص بده مثلا...

وقتی یکم برای تنهایی بابایی دلم سوخت همه خوشحالیم از داشتنتون از یادم رفت و یکم دلم گرفت...

وقتی بهش پیام دادم که عزیزم من رو ببخش که نتونستم با داشتن یه پسر از تنهایی درت بیارم جواب داد که گلم خدا رو شکر که دوتا فرشته داریم و من خیلی خوشحالم و کلی دلداریم داد با اینکه من با هر بار دیدن پیام هاش بغض میکردم...

ببخشید نفسای مامان میدونین که چقدر دعا میکردم که دو تا داداشی نداشته باشم آخه من عاشق دخملی های ناز و تپل مپل هستم و میدونم که اگه دوتا داداشی داشتیم خیلی ناشکری میکردم و خدا اندازه ظرفیت آدماست که امتحانشون میکنه و من ظرفیت بی دختر بودن رو نداشتم...

من همیشه شما رو دخترام صدا میکردم و بابایی دخترم و پسرم و این بود که یکم ناراحتم کرد...

فدای چشمای نازتئن بشم من ببخشید مامانی رو خودتون میدونین که تو دلم چه خبره و چقدر از داشتنتون خوشحالم...

خدا شما رو برام حفظ کنه و سلامت نگهتون داره و هر چه زودتر من رو از نگرانی که بابت آجی سمت چپی دارم در بیاره و به همه مامانای منتظری که شب و روز به فکر یه نی نی ناز هستن که مهمون دلشون بشه هرکدوم 5تا از این دخملی ها بده...

قربونتون برم شما همه زندگی من هستین...

من شما رو از حضرت رقیه هدیه گرفتم و امیدوارم لیاقت کنیزیش رو نصیبتون کنه و شما هم مامانی رو از یاد نبرین...

شکوفه های نازم الان منتظر بابایی هستم که یکم باهاش باشم و بعد ازش بخوام که بخاطر ناراحتی که امروزز داشتم و دلتون روآزردم بریم و براتون کادوهای خوشگل بگیرییییممممممممم...هوراااااااااااااااااا

عکس هدیه هاتون رو براتون میذارم به زودی...

مواظب همدیگه باشین و اذیت نکنین هم رو...

مثل همیشه فقط به خدام میسپارمتون وازش میخوام مواظب غنچه های نوررسیده ام باشه...

بووووس بوووس

بای بای

 

پسندها (2)

نظرات (1)

سعیده
17 اردیبهشت 93 22:15
عزیزم مبارکه مبارکه الهی بگردم دو فرشته نازت رو خوبه که هردو همجنسند اینجوری بهتر با هم اخت میگیرند تا دختر پسر ایشالا سالم و سلامت به دنیا بیان