20 اسفندماه: آخر ماه دوم
جیگرای من امروز که دارم این مطلب رو مینویسم ساعت های پایانی ماه دوم رو داریم پشت سر میگذاریم و تو هفته 9 هستیم.
این 2ماه خاطرات شیرینی رو برام رقم زدین البته بابایی هم بی تاثیر نبوده تو این شیرینی ها.من حالم زیاد بد نمیشه بخاطر اینکه نی نی هام نمیخوان مامانشونو اذیت کنن و همش تو استراحت بودم و تو سایت ها مخصوصا نی نی سایت میچرخم.
چند وقت پیش پروپوزالمو نوشتم و برای استادم فرستادم اما چشمم اب نمیخوره قبول بشه و فکرم نکنم دگ بعد از این بتونم بنویسم و باید به فکر باشم تا بدم یه نفر دگ برام بنویستش.
9روز تا تموم شدن سال 92 بیشتر نمونده و عید نوروز داره میرسه روزای خوبی رو داریم میگذرونیم و هوا هم جون میده واسه از صبح تا شب گشتن و خرید کردن جز دیروز و دیشب که کلی بارون اومد. من چندروز پیش تقریبا با عجله و بدون وسواس همیشگی یکم خرید کردم: مانتو.روسری.کیف و کفش.لباسای خونه.چند سری وسایل برای خونه و... اما هنوز وقت نشده خریدای بابایی رو انجام بدیم.از خونه تکونی هم هیچ خبری نیست آخه من همچنان تو استراحت مطلقمو همه کارارو مامانیم و بابایی انجام میدن.بابایی این جمعه قرار شده با مامانیم آشپزخونه رو تمیز کنن و بقیه رو عمه داوطلب شده بیاد و کمک کنه.برام خیلی سخته اینجوری اما بخاطر نانازای خودم تحمل میکنم و هر لحظه شکر میکنم.حتی ممکنه عید هم دید و بازدید نرم.قرار بود عید بریم جنوب که کنسل شد و مامانیم اینا با خاله پروین اینا به جاش میرن شمال و مشهد و من قسمشون میدم که نکنه یکدفعه منو گولم بزنن و مسیر رو عوض کنن و برن جنوب.خلاصه رفتنشون حتمیهاما مقصد رو بمن نمیگن...مامانیم دیروز میگفت میخوام برم مشهد برای نی نی ها لباس بگیرم و متبرک کنم و بیارم...
روز 16 اسفند دوباره رفتم پیش دکترم و دو جور سونوگرافی روم انجام داد و چیز جدیدی بهم نگفت فقط همین که اون دوتا قلب ناز کوچولو همچنان میزدن و خبری از سومی نبود و اون دوتا کوچولوی دگ هم رشد نمیکنن.یکم بابت نی نی شماره 3 ناناحت شدم اما باز توکلم به خداست و هر چی که خودش صلاح میدونه رو میخوام نه بیشتر و نه کمتر.
برای 11روز بعد از عید براتون سونوی NT نوشته و بعد هم آزمایشات سه ماهه اول غربالگری.امیدوارم که هر دو یا هر سه تون سالم و سلامت باشین و آزمایشات نتیجه خوبی بدن.و بعدش هم قرارشده عمل سرکلاژ انجام بدم تا شماها جاتون امن بشم و راحت باشین.
احتمالا توی این سونویی که در پیش داریم جنسیتتون هم مشخص بشه و من بیشتر برای اینکه بفهمم چی توی دلم داره بزرگ میشه مشتاقم.چند باری تو خواب دیدمتون اما جنسیتتون رو نتونستم بفهمم اما خیلی ناز تو بغلم گرفته بودمتون.من عاشق دخملم اما همش به دلم افتاده که من دختردار نمیشم و خدا بهم پسمل میده.( البته دلم هم دگ شورشو در آورده و دگ زبونشو نمیفهمم )
اما بیشتر از جنسیت سلامتیتون برام مهمه و دونستن جنسیتتون فقط یه کنجکاوی مادرانه است.
از وقتی که من صدای قلبتونو شنیدم ذوق و شوقم خیلی بیشتر شده و مدام ازتون و باهاتون حرف میزنم، بابایی هم هی میگه مال خودمن با نی نی های من حرف نزن و همش میگه نی نی های من بابایی میخوان بشن اما نمیدونه که شماها یواشکی بمن میگین که ما مامانی میشیم مامان نترس...
داشتم میگفتم، بابایی یکم حسودیمونو میکنه و زیاد نمیتونه شما رو احساس کنه.منم هی میگم آخه عزیزم تو صدای ناز قلبشونو نشنیدی که مثل من عاشقشون بشی و مشتاق ترش میکنم برای همین ازم خواست که وقت بگیرم برای سونو که بریم اونم صدای قلبتونو بشنوه.دیروز زنگ زدم از همون سونوگرافی برای 27 اسفند وقت گرفتم که عصری با بابایی بریم.
نازگلای من تا 6 روز دگ دوباره میرمو باهاتون تجدید دیدار میکنم تا اون موقع خوب بخورین وبخوابین و مراقب هم باشین تا بابایی رو حسابی غافلگیر کنیییییم.
تا 27م به خدام میسپارمتون و ازش سلامتیتون و سلامتی همه مامانای منتظر و نی نی هاشون رو میخوام.
با بای