تا یک ماهگی که تو دلم بودی...
سلام
خوبی جیگرطلای ناز نازی؟
مامانی که با تمام وجود سلامتی و خوبیت رو از خدای مهربون میخواد.تو هم دعا کن که باهم روزای خوبی پیش رو داشته باشیم عزیزم.
نفس مامان امروز که دارم برات مینویسم تو تقریبا داره یک ماهت تموم میشه .من تولدت رو از تولد بابایی گرفتم یعنی ۵ بهمن ماه.
هر شنبه هفته ات عوض میشه و همش حس میکنم که فاصله تا لمس کردنت اندازه یه دنیا کم شده و کلی ذوق میکنم غافل از اینکه چه روزایی پیش رومونه و چقدر باید صبر کنم...
برای داشتنت،لمس کردنت،بغل کردنت،بوسیدنت،بوئیدنت،برای دیدن چشمای نازت و شنیدن صدای گریه هات بی قرارم مامانی و فقط دارم روزا رو میشمارم و همش تو ذهنمی...
توی این یک ماه گذشته اتفاق خاصی نیفتاده و من کمی می می هام درد میکنن و بی حال شدمو جدیدا هم یکم حالت تهوع دارم .بی خوابی هم که بلای جونم شده برعکس همه که معمولا میخوابن...
گفتم که مامانی فرق میکنه با بقیه...
منی که لب به شیر نمیزدم هر روز به خاطرت یه لیوان شیر میخورم، رژیمم بیخیال شدم و کلی از آجیل و خرما و تنقلاتی که بابایی صبح قبل رفتنش رو عسلی کنارم میذاره میخورم بلکه تو قوی و بزرگ شی و سالم بیای پیش مامانی.
ناهارم معمولا مامانیم میاره کباب و ساندویچ جیگر وعدسی و مرغ و از این جور چیزا.
برای شامم معمولا بابایی میاد و یه چیزی با دستور پختی که بهش میدم درست میکنه.اولا خیلی سختش بود آشپزی اما دیگه به اونم عادت کرده به لطف خانومی تنبل و نی نی خوشگلش.....
هورااااااا برای نی نی و مامانییییییی.
قند عسلم این ۲۰ روزی که خوابیدم همش، خیلی سخت گذشته اما بخاطر تو حاظرم ۲ سالم بخوابم بلکه تو جات راحت باشه و سفت مامانیو بچسبی که نیفتی.
این روزا با بابایی همش سر جنسیت و اسمت بحث میکنیم دیگه قرار شده اگه دخمل ناز من باشی بابایی اسمتو بذاره و اگه گل پسرم شدی من اسمتو انتخاب کنم.البته اگه بعد دخمل شدنت من جر زنی نکنم...بعدشم موقع خواب بابایی بعد از بوسیدن مندستشو میذاره رو شکم من و میگه بالام شب بخیررر...(فداش بشم منننن) .
عزیز دل مامان ۶ اسفند قراره برای سونو برم بعدش اگه خدا بخواد هفته به هفته تا دنیا اومدنت خاطراتمونو میامو اینجا مینویسم تا برات یادگاری بمونه...
بوس همه کسم خوب بخور و بخواب تو دل مامانی و مواظب خودت باش منم حسابی مواظبتم و هواتو دارم .